کتاب فرگوسن فصل 12 مورینیو :حریف استثنایی 10

جورج بست (بازیکن اھل ایرلندشمالی وازقدیمی ھای
منچستر یونایتد) رو ازدست دادیم. اون واقعا بچھ ماھی بود.خیلی آقامنش
،گھگاھی ھم کم حرف وخجالتی میشد.موقع حرف زدن باھاتون استرسی میشد طفلی. یجوردست
پاچگی نگران کننده داشت . یادمھ یبار توژاپن باھم توی یک بار(کافی شاپی کھ الکل توش سرو
میشھ!) نشستھ بودیم،دوست دخترش ھم بود. و اون جونش درمیومد میخواست باھاش حرف بزنھ. انگار نافشو با خجالت بریده بودند.
جورج میتوسنت یھ زندگی اسمی داشتھ باشھ بعد فوتبالش.اون میتونست مربی بازیکنان جوان بشھ ولی خب شاید شخصیت لازم برای معلم بودن را نداشت. نکتھ ایی کھ وجودداشت این بود عده کمی از ھوش اوخبر داشتند.
تشییع جنازه اوبسیارباشکوه وغمناک بود.گروه ارکستر خفنی ھم ازبلفاست( پایتخت ایرلندشمالی) اومده
بودند.واقعا حال وھوای عظمت یک مراسم تشییع جنازه درحدمقامات دولتی را داشت. یادمھ بھ پدرش
نگاه میکردم کھ مردی ریزه میزه ومحترمی بود وتواین فکر بودم کھ او یکی از
بھترین بازیکنای دنیارو ساختھ بود.(پدرش سال ٢٠٠٨ دراثربیماری قلبی سواراتوبوس اخرت
شدند).مردی کوچولو وساکت ازبلفاست .معلوم بود جورج شخصیتشو از کی بھ ارث برده بود.فرھنگ
فوتبالی در کشوراوبھ صورت یک کلاس عملی بود واکثر مردم بھ دلایلی طرفدارادمای مشکل دار
بودند.ادمایی مثھ جورج بست،گاسکوین وجیمی جانسون. مردم ایرلند شمالی ھمیشھ خواستھ ھاشونو
دروجود اونا بھ عنوان قھرمانانشون میدیدند.اونا ضعفھا را میفھمیدند. جیمی بچھ باصفایی بود
وھیچوقت نمیتونستید از شیطنتھاش در امان باشید. جک استین ھرشب بھ تلفن خیره میشد وھمسرش
جین ازش میپرسید چرا زل زدی بھ تلفن؟ جک میگفت: الانھ کھ زنگ بزنند. وتلفن زنگ
میخورد.مکالمھ ھمیشھ بھ ھمون صورت شروع میشد: ازکلانتری لنکشایر تماس میگیریم.آقای
استین،جیمی جوان اینجا پیش مااست(منظور اینھ کھ ھرشب یھ دست گلی بھ آب میداده).جورج بست
البتھ یکی از بھترین کسانی بود کھ با منچستر قھرمان اروپا شد.البتھ ما راه طولانی را تا قلھ این
رقابتھا درپیش رو داشتیم...