مارسلو: ببین کی زنگ زده؟! چطوری پسر؟؟! (اشاره به کاسمیرو)
کاسمیرو: کی زنگ زده؟؟! ن نه نه! وایسا بذار حدس بزنم! نیمار؟!؟
مارسلو متعجبانه نگاه میکند: اینقدر زود حدس زدی؟؟! مطمئنی قبلش نمیدونستی زنگ میزنه؟!
کاسمیرو: جواب گوشی رو بده ببین چی میگه وقت واسه این حرفا هست همیشه
مارسلو: اوه! درست میگی(گوشی را بغل گوشش میگذارد): چه خبر پسر؟ در چه حالی؟!
نیمار: ای خدا رو شکر یه نفسی میکشیم این برونا(نامزدش) پوست منو کنده! چپ و راست آویزون بازاریم میگم چه خبرته مگه قرار زلزله بیاد همه چی رو خرد و خاک شیر کنه که چسب یک دو سه شدی نمیکنی؟!
مارسلو: عجب! پس خوش میگذره! خب حالا نگفتی امرت چیه داداشم؟
نیمار: مارسل جان داداشم! غرض از مزاحمت این بود که برات مقدوره اــــــممممممم هیچی ولش کن!
مارسلو: چی شد؟؟ خب بگو دیگه؟
نیمار: نه درست نیست تو خودتم تو شرایط سختی هستی
مارسلو: نه نیستم بگو!
نیمار: نه واقعا نمیشه!
مارسلو: اَه بگو دیگه!
نیمار: میشه با پرز حرف بزنی بهش بگی با ناصر صحبت کنه آخه شنیدم دوستی دورا دوری هم باهم دارن؟
مارسلو: در چه رابطه صحبت کنم؟
نیمار: یعنی واقعا نمیدونی؟!
مارسلو: حدس میزنم چیه اما تو بگو که مطمئن بشم
نیمار: اوکی! بهش بگو برگ آزادیمو امضا کنه برم پی کارم!
مارسلو: اوکی پس من صحبت میکنم راستی چه شماره ای رو دوست داری به تن کنی؟
نیمار: همون شماره سابق خودم منتها الان تن یکی دیگه است
مارسلو: منظورت بِیله؟ اون رفتنیه
نیمار: نه بیل نه
مارسلو: پس منظورت مودریچه؟ اونم زیاد نمیمونه سنش رفته بالا
نیمار: نه با مودریچم کاری ندارم
مارسلو:....
این داستان ادامه دارد