دکتر سوکراتس ؛ فیلسوف فوتبال
زمان ارسال : یکشنبه 9 آذر 1399
اگر رونالدینیو شاعر فوتبال است، اگر مارادونا بهترین است، اگر پله استثناست... او فیلسوف فوتبال است او سقراط بود اما نه در فلسفه جهان هستی او فلسفه ی فوتبال بود فلسفه سامبا و فیلسوف سلسائو.
او را با چیزهای زیادی میشناسند. به موهای آشفته و درهمتنیدهاش، به صورت آبلهزدهاش که حکایت از کودکی سختش داشت، به پاهای نازک و ضعیفش که ربطی به فوتبالیستها نداشت، به قد بلندش که دنیای فوتبال تا آن روز ستاره قدبلندی مانند او را با این حجم از تکنیک ندیده بود. به اینکه هنوز هم هر وقت تیم ملی برزیل وارد جامجهانی میشود، همه موسفیدکردههای فوتبال، دنبال بازیکنی با مشخصات او در لباس سلسائو میگردند. آن کاپیتان افسانهای، با دریبلهای ناب، فلسفه خاص و نگاه عجیبوغریبش به زندگی که پزشکی مدافع دموکراسی و مبارز سیاسی بود، و البته معتاد به الکل و پیش از همه اینها یک فوتبالیست. مردی که برای فوتبال هیچوقت از لیگ برزیل بیرون نیامد و حتی وقتی مدیران اینترمیلان برای خریدنش تلاش کردند، ترجیح داد در لیگ برزیل بماند و مانند پیامبر با پاهای نیقلیانی، هواداران فقیر برزیلی را خوشحال کند؛ از بوتافوگو به کورینتیانس، از فلامنگو به سانتوس. پیامبری که به دنبال دموکراسی بود و یکبار در مصاحبهای گفته بود: «اگر مردم طرف من نبودند، هیچکس به حرفهای من گوش نمیکرد.» پیامبری که به سرنوشت همنامش، سقراط وفادار ماند و مانند همتای یونانیاش که منکر خدایان شد و جام زهر را نوشید، آنقدر نوشید تا بدنش فرو بریزد. یکبار در جواب کسی که از او پرسیده بود آیا به کوکائین هم اعتیاد دارد، گفته بود در زندگیاش سه رذیلت دارد؛ زن، سیگار و الکل. رذیلت سوم بالاخره کارش را تمام کرد و رسالت پیامبر دموکراسی را نیمهتمام گذاشت.
تنها انسان روی زمین بود که پیغامهای زندگیاش را با پاهایش منتقل میکند، نه زبانش. مردی که راه رفتنش در زمین فوتبال هم بیشباهت به سامبا نبود. کاپیتانی فوقالعاده با سبک منحصربهفرد که دوبار در جامهای جهانی بازوبند کاپیتانی برزیل را روی بازوهایش بست و هیچوقت هم قهرمانیهای نسل پله و برزیل دهه ۷۰ را تکرار نکرد. بعد از شکست از ایتالیا در فینال جامجهانی ۱۹۸۲ آنقدر افسرده شد که تصمیم گرفت از بازیهای ملی خداحافظی کند و خطابهاش را درباره جامجهانی صادر کرد: «جامجهانی شبیه نمایشگاهی است که محصولاتتان را برای فروش عرضه میکنید و خریداران هم برای خرید سراغتان میآیند. برزیل فانتزی و عشق و لذت را برای فروش آورد و ایتالیا احتیاط و ترس را.» هرچند چهار سال بعد دوباره به سلسائو برگشت و کاپیتان آنها در جام ۸۶ بود. اما فانتزی برزیلی سوکراتس و یارانش باز هم خریداری در جامجهانی نداشت، چون مارادونا لذت و فانتزی و عشق بهتری را به مردم دنیا فروخت. قبل از خداحافظیاش از تیم ملی برزیل گفته بود احتمالا ما آخرین تیم بزرگی بودیم که شبیه خودمان بازی کردیم. فیلسوف لاغراندام تکنیکی درست میگفت. بعد از خداحافظی نسل سوکراتس، برزیل هیچوقت شبیه خودش بازی نکرد؛ تیم جامجهانی ۹۰، بدون ستاره و گمنام بود. تیم ۹۴ با اینکه قهرمان جهان شد، اما به فلسفه فوتبال برزیلی پشت کرد. نسلهای بعدی هم همینطور. روز خداحافظی سوکراتس برای برزیلیها روز تهی شدن از آخرین شاعر زنده دنیای فوتبال بود.
اولینروزی که سر تمرین تیم آماتورهای بوتافوگو رفت، متوجه تفاوتهایش با دیگر بازیکنان شد. همه جوانانی که برای تست دادن به تمرین بوتافوگو رفته بودند، از رویاهایشان میگفتند؛ رویای فتح جامجهانی و بازی در بزرگترین باشگاههای برزیل. از الگوهایشان؛ پله و گارینشا. اما هیچکدام اینها برای سوکراتس جذاب نبودند. او رویای برزیل آزاد از دیکتاتوری نظامیای را که آن روزها کشورش درگیر آن بود، داشت؛ الگوهایش هم ربطی به فوتبال نداشتند. قهرمانان او فیدل کاسترو و چهگوارا بودند و البته جان لنون، خواننده گروه ضدجنگ بیتلها. به خاطر همین از تمرین بوتافاگو بیرون زد و رفت سراغ پزشکی و تا پایان درسهای پزشکی به فوتبال بازنگشت و بهترین سالهای عمرش را در کلاسهای دانشکده پزشکی گذراند. بعد از تبدیل شدن به یک پزشک، به فوتبال برگشت؛ هرچند فوتبال برایش در درجه دوم اهمیت قرار داشت و اولویتش چیزهای دیگری بود. به خاطر جنبش «دموکراسی کورینتیانس» به این باشگاه رفت تا در تنها باشگاه برزیلیای بازی کند که نماد مخالفت با حکومت نظامی در برزیل بود و به شیوهای دموکراتیک اداره میشد. یکبار گفته بود اگر امکان داشت، جوری در زمین راه میرفت که با پاهایش متن آهنگ «صلح» جان لنون را روی چمن ورزشگاه بنویسد. اتفاقی که البته هیچوقت نیفتاد، اما پاهای او همیشه در زمین پیامبر صلح بودند؛ پیامبری که انگار از سواحل ریودوژانیرو مبعوث شده بود تا آرامش ساحل ریو را به همه دنیا هدیه بدهد. پیامآور که بزرگترین حسرتش حک نکردن آهنگ صلح لنون روی چمن ماند: «تصور کنین که بهشتی وجود نداره... جهنمی هم زیر پای ما نیس.. بالای سر ما فقط آسمونه... تصور کنیم که تمام مردم دنیا برای امروزشون زندگی میکنن. تصور کنین که تمام مردم، تمام دنیا رو به اشتراک بذارن. تصور کنیم همه در صلح زندگی میکنیم.»
پدر سوکراتس در برزیل فقیر دهه ۵۰ به دانشگاه رفت. پدر نام سه فیلسوف و ادیب بزرگ یونان را روی فرزندانش گذاشت تا در آینده تبدیل به آدمهای مهمی شوند.
ادامه در کامنت
نوشته محمد امیر پور
از اینکه بارسا نیوز را انتخاب کردید متشکریم. به نظر میرسد شما از یک مسدود کننده تبلیغات استفاده میکنید.
تبلیغات به ادامه فعالیت و ارائه خدمات باکیفیت و اخبار بروز کمک میکند.
لطفاً مسدود کننده تبلیغ را غیرفعال کنید و از اخبار بروز سایت لذت ببرید.