من محکوم به اعدامم
زمان ارسال : یکشنبه 29 فروردین 1400
آخرین روز یک محکوم به اعدام اثر ویکتور هوگو دربارهی مردی است که در قرن نوزدهم در فرانسه توسط گیوتین محکوم به مرگ شده است، در حالی که منتظر اعدام است، اندیشه و تفکرات، احساسات، و ترس خود را دربارهٔ اعدام مینویسد.
نوشتههای این مرد تغییر روحیهٔ خود را نسبت به جهان خارج از سلول زندان در طول زندان خود نشان میدهد و زندگیش را در زندان توصیف میکند. فردی که به اعدام محکوم شده است به شدت خواستار عفو و بخشش مردم است تا بتواند بار دیگر همچون یک شهروند خوب و به دور از جرم و جنایت به زندگی ادامه دهد، اما مردم به شدت از وی متنفر هستند و خواستار آن هستند که هر چه زودتر او اعدام شود.
در قسمتی از کتاب میگوید:
من محکوم به اعدامم... محکوم به اعدام...
من هر چه بکنم این اندیشه جهنمی همیشه در برابرم حاضر است و دست از سرم برنمیدارد، همچون هیولای مخوفی که از سرب ساخته باشند بر سنگ فرش مرطوب زندان رو به رویم نشسته و چنان حسود است که به تنهایی تمام اندیشههای آرام بخش و خیالات دلنشین را از سرم به در کرده است.
همواره مراقبم هست و هر وقت بخواهم سر برگردانم و یا چشم برهم نهم با دو دست سرد و منجمد و بیروح خود تکانم میدهد و نمیگذارد از یادش غافل شوم.
ویکتور هوگو در کتاب آخرین روز یک محکوم، ثابت کرده که فقط نویسنده و ادیبی توانمند نیست. او همان کسی است که در تمام زندگیاش شاهد رنج و محنت مردم بوده است. از بینوایان گرفته تا گوژپشت نتردام، در تمام این آثار اعتراض مردی را میبینیم که صدای محرومان را به گوش دولتمردان میرساند. عقاید آزادیخواهانه و سوسیالیستی هوگو در این اثر هم مانند سایر آثارش دیده میشود. با این که حکومت و سیاستمردان همیشه مخالفت شدیدی با چنین نوع نوشتههایی داشتند، هوگو باز هم دست از مبارزه برنمیداشت. او از دل هر اتفاق و حادثهی حتی کوچک، داستانی عمیق و تاثیرگذار خلق میکرد. شاید اگر هر کس دیگر آن روز از آن خیابان میگذشت، چندان اعتنایی به یکی از مراسم معمول قضایی نمیکرد. اما این ویکتور هوگو بود که عمق هراس، تضرع و درماندگی را در مردی میبیند که فقط تا چند لحظهی دیگر زنده است. این کتاب خط داستانی پرفراز و نشیبی ندارد. بیشتر داستان وصف حال و تکگوییهایی است که محکومی در انتظار مرگ بیان میکند. این مرد زندگی روزمره و عذابآور خود را در زندان تعریف میکند. اما مگر در یک چهاردیواری محقر و تاریک چه اتفاق جالبی قرار است بیفتد؟ اینجا هنر نویسندگی ویکتور هوگو بار دیگر به جامعهی ادبی دنیا ثابت میشود. او توانسته از دل همین چهاردیواری و با رسوخ به ذهن آشفته و بیقرار زندانیان محکوم به مرگ، یک کتاب بنویسد. این زندانی چنان به بنبست رسیده که حتی لحظهی مرگش را هم تصور میکند: «به نظرم میآید همین که چشمانم بسته شود، روشنایی عظیمی خواهم دید و ورطههایی از نور که ذهن من تا بینهایت در آن غوطه خواهد خورد».
هوگو در این کتاب درد و رنجی این محکومان را طوری توصیف کرده که حس همذاتپنداری عمیقی را در مخاطب ایجاد میکند. او از کلمات و عبارتهایی ملموس و ساده، اما تاثیرگذار استفاده کرده است. شخصیتهای کتاب واقعی نیستند و هویت مشخصی ندارند. با این حال، چندان هم دور از ذهن نیستند. دراقع بهنظر میرسد که هوگو تلاش چندانی برای هویت دادن به این افراد نکرده است. او این شخصیتها را بهعنوان قربانیان قانون و جهل مردم معرفی کرده، تاجایی که هر یک از این افراد میتوانند نمایندهی طیف گستردهای از مردم باشند. همانطور که در این کتاب میشنویم، یکی از تاثیرگذارترین بخشهای این داستان جایی است که قربانی به سکوی اعدام میرود، درحالی که از احساس خود برای ما میگوید تا شاید «روزی به کار دیگران آید».
در بخشی از این کتاب کشیشی وارد سلول این مرد میشود تا آخرین دعاها و اعترافات او را بشنود. این کشیش مرد را با عنوان قاتل و مجرم خطاب نمیکند. تنها از لابهلای صحبتهایش متوجه میشویم که او هم مرد را متهم به قتل میداند. در اینجا دو نکته قابل توجه است. اول این که، بهصراحت به جرم زندانی اشاره نمیشود. حتی او را درست نمیشناسیم. او هم تا همین چندوقت پیش مثل شهروندی عادی زندگی خودش را داشته است. او کسی است که حتی همین حالا هم نور خورشید و هوای آفتابی را دوست دارد. هوگو اصراری روی جزییات زندگی این مرد ندارد. او مدافع حقوق مردمی نامعلوم است که به جرمی نامعلوم محکوم به اعدام شدهاند. دومین نکته این است که تصویری که هوگو از این کشیش ایجاد کرده، تصویری نسبتا مثبت است. دراینجا میتوان گفت که او دل از مردم و سیاستگذاران بریده و حالا امیدوار است جامعهی روحانیون با شفقت بیشتری بتوانند از نفوذی که روی افکار مردم و تصمیمات حکومتی دارند، تغییری در چنین قانونهای ناراحتکنندهای داشته باشند.
هوگو معتقد است که با دادن فرصت دوباره به افراد خطاکاری که شاید جامعه آنها را به ارتکاب جرم وادار کرده، میتوان انسانهای بهتر و جامعهی سالمتری داشت. اجرای حکم با گیوتین چیزی جز ایجاد رعب و وحشت و نابود کردن زندگی مردمی که شاید تا همین دیروز شرافتمندانه زندگی میکردهاند، ندارد. تاثیر چنین قوانینی را جایی در همین کتاب میبینیم؛ هنگامی که ماری، دختر کوچک محکوم، در لحظات آخر در مراسم حاضر میشود و در کمال ناباوری به پدر خود که هنوز زنده است، میگوید که پدرش مرده و دیگر پدری ندارد. در اینجا تاثیر قوانین جامعه را در شکلگیری ذهنیت و افکار مردم، آن هم از همان کودکی میبینیم. این مرد پیش از این که سر از تنش جدا شود، مرده است. جامعه، دین، سیاست و مردم روح او را کشته و نابود کردهاند.
به کمک فیدیبو
از اینکه بارسا نیوز را انتخاب کردید متشکریم. به نظر میرسد شما از یک مسدود کننده تبلیغات استفاده میکنید.
تبلیغات به ادامه فعالیت و ارائه خدمات باکیفیت و اخبار بروز کمک میکند.
لطفاً مسدود کننده تبلیغ را غیرفعال کنید و از اخبار بروز سایت لذت ببرید.