پیشبینی رایگان مسابقات فوتبال اروپایی
بارسلونامنچسترسیتیمنچستر یونایتدلیورپولآرسنالچلسی
داغ تــرین هاپیشخوان شخصیپیشبینی رایگان

حکایت های بهلول+شعر طنز

زمان ارسال : دوشنبه 16 فروردین 1400
همش رو بخونین



????????????????

بی ارزش ترین نوعِ افتخار،
افتخار به داشتن ویژگی‌ هایی است
که خود انسان در داشتنشان
هیچ نقشی ندارد
مثلِ چهره، قد، رنگ چشم، ملیت،
ثروت خانوادگی و خیلی چیزهای دیگر

از چیزایی که خودتان
به دست آورده اید حرف بزنید
مثل انسانیت، شعور،
مهربانی، گذشت، صداقت و ...

آدمی را آدميت لازم است
عود را گر بو نباشد هيزم است...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
حکایت بهلول و نجوا در گوش الاغ

جمعی در میدان بزرگ ده بر سر ماجرائی حقیر دعوا می‌کردند و دشنه وخنجر از چپ و راست بر همدیگر حواله می‌نمودند. در گوشه میدان الاغی ایستاده و خاموش در هیاهوی آنان می‌نگریست. بهلول به آرامی سر در گوش الاغ برد و گفت: اینان را ببخشائید که نام خود را بر شما نهاده اند.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#حکایت ????

زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی،
من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هر جا دلت می خواهد!

زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!

غروب به خانه آمد . مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟

چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد . زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟

مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید! زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه بَد نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#شعر_طنز

گويند مرا چو زاد مادر
درلاك خودم خزيدن آموخت

هروقت صداى من در آمد
با توپ و تشر،كپيدن آموخت

يك شيشه ى شير بيخ حلقم
بنهاد و به من مكيدن آموخت

شب‌ها برِ ماهواره تا صبح
بيدار نشست و ديدن آموخت

يا اين كه نشست پاى قليان
هى پك زدن و كشيدن آموخت

يك حرف و دو حرف بر زبانم
ننهاد و فقط شنيدن آموخت

دستم نگرفت و در خيابان
دنبال خودش دويدن آموخت

تا نق نزنم كه خسته هستم
از دكه پفك خريدن آموخت

با جارى خود رقابتى داشت
همواره به او رسيدن آموخت

از بس به پدر كنايه مى‌زد
دعوا و به هم پريدن آموخت

هم كاسه و كوزه را شكستن
هم جيغ و گلو دريدن آموخت

هر چند كه كند از تنم پوست
تاهستم و هست دارمش دوست❤️

مشايخى
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مهمانکاربر مهمان@Guest
از اینکه بارسا نیوز را انتخاب کردید متشکریم. به نظر می‌رسد شما از یک مسدود کننده تبلیغات استفاده می‌کنید.
تبلیغات به ادامه فعالیت و ارائه خدمات باکیفیت و اخبار بروز کمک می‌کند.
لطفاً مسدود کننده تبلیغ را غیرفعال کنید و از اخبار بروز سایت لذت ببرید.