حکایت ها.....
زمان ارسال : دوشنبه 13 اردیبهشت 1400
????#داستان_خواندنی
نادر شاه عزم تسخیر هند را داشت در راه کودکی را دید که به مکتب میرفت
از او پرسید چه میخوانی؟
پسر گفت: (قرآن)
نادر شاه گفت: از کجای قرآن میخوانی؟ پسر گفت: انا فتحنا...
نادر شاه از شنیدن نام قرآن و آیه انا فتحنا بسیار خرسند شد و آن را به فال پیروزی گرفت پس سکه ای زر به پسر داد ولی پسر از گرفتن آن امتناع نمود!!
نادر شاه تعجب کرد و پرسید چرا نمیگیری؟
پسر گفت مادرم مرا تنبیه میکند و میگوید از کجا آورده ای!!
نادر شاه گفت: خب بگو آن را نادرشاه افشار به من داده است پسر گفت مادرم هیچ وقت قبول نمیکند و میگوید نادر شاه مرد بسیار سخاوتمندی است اگر او میخواست به تو سکه بدهد به سکه ای اکتفا نمیکرد لکن سکه های بسیاری به تو میداد و تو را پیاده راهی نمیکرد!!!
حرف پسرک به گرمی به دل نادرشاه نشست و چندین مشت سکه زر در دامن او بریخت و اسبی اصیل بدو داد و او را راهی نمود!
.
.
زمانی که نادرشاه به قصر خویش بازگشت قصه را برای وزیر اعظم تعریف نمود. وزیر گفت: پادشاها! این بچه "حسن روحانی" بوده است و سر تو را هم کلاه گذاشته تا کسری بودجه اش را جبران کند!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
معروف است که چنگیز خان مغول پس از فجایع در نیشابور به همدان رفت و به مردم آنجا گفت: یک سوال از شما میپرسم اگر جواب درست و خوبی بدهید، در امان هستید.
او پرسید: من از جانب خدا آمدهام یا خودم؟
در میان جمع چوپانی دلیر و نترس رو به چنگیز کرد و گفت: تو نه از جانب خدا آمدهای و نه از جانب خود. بلکه اعمال ما است که تو را به اینجا آورده است! وقتی ما برای اندیشمندان و عاقلان خود احترام قائل نشدیم و به عدهای فرومایه و نادان مقام و منزلت دادیم و احترامش نمودیم، نتیجه اش لشکرکشی تو به اینجاست...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#راز_مثلها
شریک دزد و رفیق قافله !!
کاروانی از تجار، پس از خرید مال التجاره عازم شهر و دیار خود شد. در میان کاروانیان مردی بود که از راهزنان، بسیار میترسید و در طول راه اندیشه اینکه راهزنان به کاروان حمله کنند و مال التجارهاش را ببرند، همواره او را آزار میداد تا اینکه فکری به ذهنش رسید و از آن پس، هراس از راهزنان از دلش رخت بربست. چند روز بعد کاروان به گردنه خطرناکی رسید؛ گردنهای که همه تجار از آن وحشت داشتند؛ زیرا میدانستند آنجا کمینگاه راهزنان است. شب هنگام هر کدام از تجار اموال ارزشمند خود را در جایی پنهان کردند. تاجر ترسو، با زیرکی نزد تکتک بازرگانان رفت و از مخفیگاه اموال آنها باخبر شد و حتی دوستانه آنها را راهنمایی کرد که اموال خود را کجا بگذارند. سپس نیمههای شب، آهسته از قافله جدا شد و به سمت کمینگاه راهزنان رفت و سراغ سردسته راهزنان را گرفت. آنگاه ناجوانمردانه مخفیگاه اموال تاجران را فاش کرد، به این شرط که راهزنان، اموال او را غارت نکنند و او را در غارت خود نیز شریک کنند. نزدیک صبح، راهزنان، بیرحمانه به قافله تجار حمله کردند و هر چه را یافتند، بردند؛ به جز اموال تاجر ترسو را. ساعتی بعد تاجر ترسو نزد حرامیان رفت و سهم خود را گرفت و با مهارت آن را مخفی کرد تا از چشم همسفرانش پنهان بماند. در طول راه بازرگانان مال باخته بیتابی میکردند، ولی تاجر ترسو با آرامش به راه خود ادامه میداد که این آرامش برای بازرگانان سؤالبرانگیز شد تا اینکه سرانجام کاروان به شهر رسید. چند روز بعد که بازرگان ترسو و خائن اجناس خود را برای فروش آماده کرد، تجار با دیدن اجناس خود فهمیدند، فریب خوردهاند و رفیق و همراه آنان، خود شریک دزدان بوده. به این ترتیب، چنین خیانتی، در قالب کلماتی، ضربالمثل خاص و عام شد.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
✨
امام رضا علیه السلام:
درباره ذکر شریف صلوات میفرماید:
کسی که برای کفاره گناهانش چیزی ندارد پس برمحمد و ال محمد بسیار صلوات بفرستد که اینکارحتما گناهان را از بین میبرد.
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
طاعات و عبادات قبول ♡♡♡♡♡♡
در پناه حق✓✓✓✓✓
از اینکه بارسا نیوز را انتخاب کردید متشکریم. به نظر میرسد شما از یک مسدود کننده تبلیغات استفاده میکنید.
تبلیغات به ادامه فعالیت و ارائه خدمات باکیفیت و اخبار بروز کمک میکند.
لطفاً مسدود کننده تبلیغ را غیرفعال کنید و از اخبار بروز سایت لذت ببرید.