این مقاله با عنوان The coolest footballer ever? Why Andrea Pirlo remains a style icon به قلم James Horncastle در آگوست 2019 در مجله فورفورتو منتشر شد.
شاید چیزی در مورد بالداساره کاستیلیونه، نشنیده باشید. او یک کنت قرن شانزدهمی بود- و با قضاوت از روی پرترهاش، میتوان گفت که چندان خوشتیپ نبود. آنهایی که به موزه لوور میروند، او را خواهند دید چون کاستیلیونه یکی از دوستان نزدیک رافائل، نقاش بزرگ دوره رنسانس بود که او را یک سوژه جالب برای نقاشیهایش میدید. این کاملا یک تعریف حساب میشود؛ مثل اینکه در 1510، رانکین یا داویده سورنتینی از شما عکس بگیرند (توضیح مترجم: جان رانکین، عکاس معروف انگلیسی و داویده سورنتینی، عکاس سرشناس ایتالیایی).
کاستیلیونه نشسته، با دستهایی که روی هم قرار گرفته و با چشمهای آبی، به شما زل زده است. به قسمتهای دیگر نگاه میکنید و متوجه میشوید که رنگها هماهنگی ندارند: ابروهای او بلوند است، ریشهایش بلوطی. لباسهایش دقیقا نشان میدهد که تصویر در زمستان آن سال کشیده شده است- یک شال که بین بالاپوش پوست بره و عمامه پوست سنجاب قرار گرفته است، احتمالا حداقل لوازم جانبی مورد نیاز برای هر آدم اهل مُدی در مونتوآ و سایر حلقههای اشرافی آن زمان. کاستیلیونه نه تنها رافائل را به خاطر ظاهر ویژه و علاقه به لباسهایی از پوست حیوانات مجذوب خود کرده بود، بلکه بعد از خواندن ” کتاب آداب دانی”- نسخه رنسانسی کاستیلیونه از “راهنمای آقایان”- او، کاستیلیونه را به عنوان یک فرد پیشرو و اینفلوئنسر میدید؛ به ویژه در مورد لباس پوشیدن، چطور رفتار کردن و چگونه نگاه کردن. میراث کتاب راهنمای کاستیلیونه، که تا امروز هم چاپ میشود، میتوان در یک کلمه خلاصه کرد: اسپرتزاتورا (sprezzatura).
در سال 2019، شما فقط میتوانید از نحوه استفاده اسپرتزاتورا در صحبتها، معنی آن را متوجه بشوید. بعضی آن را “لا قیدی” (nonchalance) معنی میکنند- هرچند، بعد از سالها زندگی تحت قوانین ناپلئونی، ایتالیاییها دوست ندارند اجازه بدهند که معنای این کلمه از زبان فرانسه بیاید. این کلمه به معنی “بیدقتی حساب شده” هم هست؛ به معنای دیگر، هنر نشان دادن انجام یک کار سخت با چنان ظرافتی که به نظر راحت برسد. اگر به یک الگوی امروزی فکر کرده باشی، بلافاصله یکی از هموطنان کاستیلیونه به ذهن میرسد. حدود یک ساعت رانندگی به سمت شمال از خانه اجدادی کنت در کاساتیکو، به شهر برشا در ایالت لومباردی میرسید. زمان را روی دور تند بگذاریم و به اوایل دهه 1990 برسیم، تصویر مادری را میبینیم که به ساعتش نگاه میکند و به پسرش هشدار میدهد که دیگر دیر به خانه نیاید. آندره آ پیرلوی نوجوان درون اتاقش، در حال گشتن در کمد لباسهایش است. او به یاد میآورد:” عادت داشتم ساعتها جلوی آینه میایستادم، جلوی موهایم را درست میکردم، یقه لباسم را، چروک تی شرت پولو و خط اتوی شلوارم. مادرم فریاد میزد:” آندرهآ! بسه دیگه! اینقدر به خودت نگاه نکن!”
برای بعضی، ممکن است این شبیه عقده خودشیفتگی به نظر برسد اما پیرلو آن 10 هزار ساعت را صرف میکرد تا به آن لحظه جادویی اسپرتزاتورا برسد. او در این کار به همان استادی رسید که جونینیو پرنامبوکانو در زدن ضربات آزاد داشت؛ پیش از اینکه خودش در زدن این ضربات به شگرد و چرخش ویژهای برسد. آینده نشان داد که او آن زمان را بیهوده هدر نداده است. برای مثال به موهای بلند، پرچین و شکن پیرلو نگاه کنید. اصلا حس معصومیت را نشان نمیدهد. این برای مثال با مدل موی منظم خاویر زانتی که در همه عکسهای پانینی دوران حرفهای طولانی او، دست نخورده باقی مانده، کاملا در تضاد است. در موهای زانتی، حتی یک تار هم در جای اشتباه نیست. هر فولیکول موی او در جای درست شانه شده است. هیچ میزان دوندگی یا بالا و پایین رفتن در کنارههای زمین، تغییری در مدل موی او ایجاد نمیکند. اما در سمت مقابل، ظاهر پیرلو طوریکه انگار از رختخواب بیرون آمده است. تارهای سرکش مو جلوی چشمهای او ریخته است. اما در این نقصهای جزئی است که او به بینقصی رسیده است. در ظاهر، او هیچ یک از کارهایی که دیوید بکام انجام داد، از مدل موهای موهیکانی تا رنگ کردن مو را امتحان نکرد. شاید این دقیقا جایی باشد که چشمها به پیرلو خیره میماند: قویی که به زیبایی و آرامی در سطح آب حرکت میکند؛ در حالیکه پاهایش زیر سطح آب با شدت در حرکت است. اسپرتزاتورا در زیباترین شکل خود.
پ.ن: اگه مطلب تکراری هست ببخشید فک میکنم قبلا این پست گذاشته شده (مطمئن نیبستم) اما بخاطر سرمربی شدن پیرلو خوندن دوبارش ممکنه لذت بخش باشه