پیشبینی رایگان مسابقات فوتبال اروپایی
بارسلونامنچسترسیتیمنچستر یونایتدلیورپولآرسنالچلسی
داغ تــرین هاپیشخوان شخصیپیشبینی رایگان

این لعنتی میتواند ما را خوشبخت کند❤️

زمان ارسال : جمعه 8 فروردین 1399
♦️وقتی بچه چهارم یک خانواده 9 نفره باشی، وقتی خانواده ات در هفت سالگی تو به امید یک زندگی بهتر از شهر کثیف و کوچک سالتو به مونته ویدئو نقل مکان کنند، اما تنها چیزی که نصیبت شود، جدایی پدر و مادر در 9 سالگی باشد، وقتی حول و حوش 13 سالگی تمام رویاهای کودکی ات را دور بریزی و جاروکردن خیابان های مناطق مرفه نشین مونته ویدئو را به عنوان شغل قبول کنی، باید قبول کنی زندگی چاره ای جز خشونت برایت باقی نمی گذارد؛ خشونتی که لوئیزیتو را سر راه گروه های خلافکاری و دزدی و فروش مواد مخدر قرار داد و البته راهی که می توانست تا قبل از 20 سالگی او را تمام کند. لوئیزیتو خیلی زود تمام می شد اگر آن شب چشمش به صوفیا نمی افتاد؛ صوفیای خوشبختی ها.
خودش می گوید:«بهترین لحظات زندگی ام را همان وقت ها گذراندم. هنوز هم حاضر نیستم خاطرات آن وقت ها را با هیچ چیز دیگری عوض کنم. یک هفته خیابان های شهر را جارو می کردم و حقوقم فقط به اندازه ای بود که آخر هفته با صوفیا چندساعتی در کافه ای بنشینم و حرف بزنم.» پسرک 13 ساله وسط جاروکردن خیابان های بالای شهر، کنار فکر کردن هر شبه به سنگفرش های پیاده رو و آشغال های گوشه و کنار آن و درازکشیدن روی کارتن های نم کشیده گوشه پارک ها، وسط خود بدبختی، صوفیای رویاهایش را پیدا کرده بود؛ معشوقی که هیچ چیزش با او جور نبود. دختر بلوند 15 ساله ای که دو سال از او بزرگتر بود و البته از خانواده ای متمول می آمد.
سه سال بعدی زندگی لوییزیتو این طور می گذشت، ساعت ها سنگفرش های شهر را جاروزدن و گیرآوردن چند سکه برای اینکه قرارهای همیشگی بعدازظهرهای یکشنبه با صوفیا به هم نخورد. تا همان یکشنبه لعنتی ای که صوفیا گفت هفته بعدی وجود ندارد و او و خانواده اش چند روز دیگر برای زندگی به بارسلونای اسپانیا مهاجرت خواهندکرد. صوفیا بعدها گفت که روز خداحافظی تلخ ترین لحظه زندگی اش بوده است. چون پسرک شرور مونته ویدئو درست در لحظه جدایی سرش را چرخانده بود و خداحافظی نکرده بود تا صوفیا خاطر رفتنش مکدر نشود. همه چیز می‌توانست همان جا متوقف شود، لوئیزیتو باید همه چیز را فراموش می کرد، به خیابان های کوفتی بر می گشت و مثل خیلی ها بقیه زندگی اش را با عشق رفته سر می کرد. اما او راه فرار را پیدا  کرد.
سوارز میگوید:«چند ماهی افسرده شده بودم. اما بعد از رفتن صوفیا هیچ چیز دیگری برایم مهم نبود. فقط فوتبال. بیشتر همبازی هایم در تیم ناسیونال خوشگذرانی می کردند، اما انگار من هیولایی درون خودم داشتم که تشنه موفقیت بود.» او پیشنهاد بازی در تمام تیم های بزرگ اروگوئه را در کرد. به امید رفتن به اروپا؛ جایی که فاصله طولانی او با صوفیا را کمتر می کرد. چهار سال بعد از جدایی آنها، پیشنهاد گرونینگن هلند از راه رسید. انگار که فوتبال هم می خواست لوئیزیتو را گره بزند به صوفیای رویاهایش. عاشقانه ی پسر رفتگر و دختر وکیل برعکس همه درامهای بزرگ دنیا، این بار پایان خوشی را تجربه می کرد.
لوئیزیتو به هلند رفت و مدتی بعد هم سر از آژاکس درآورد. با اینکه در تمام این چندسالی که در آژاکس بازی می کرد، رابطه خوبی با فان باستن مربی تیم نداشت و زیاد اهل حرف زدن نبود، اما عادت مسافرت های هفتگی او به بارسلونا هیچ وقت قطع نشد. تمام آخر هفته ها را به بارسلونا پرواز کرد تا تمام حرف هایی را که در هلند با هیچ کدام از بازیکنان و دوستان و مربیانش نمی زد، یکجا برای صوفیا تعریف کند، تا سال 2009 و ازدواج در کلیسای بزرگ بارسلونا.
لوئیز آلبرتو سوارز، مثل همه آدم ها قصه خودش را دارد. سوارز فقیر، عصبانی و ترک تحصیل کرده از مدرسه سال 2003، در طول شش سال به یکی از استعدادهای بزرگ فوتبال دنیا تبدیل شده بود، چون فرشته نجاتش، صوفیا بالبی در لحظه جدایی شان به او گفته بود:«همه چیزت را بگذار روی فوتبال. این لعنتی می تواند ما را خوشبخت کند.» قصه ای که می تواند جای خالی یک درام سانتی مانتال را در فوتبال پر کند، همان چیزی که خیلی از بچه هایی که در لاماسیا و دیگر مدارس فوتبال اروپا دنبال رویاهایشان می گردند، هیچ وقت آن را تجربه نمی کنند.

➿قسمت کوچکی از زندگی پرماجرای لوئیز سوارز➿

#بدون_توهین
مهمانکاربر مهمان@Guest
از اینکه بارسا نیوز را انتخاب کردید متشکریم. به نظر می‌رسد شما از یک مسدود کننده تبلیغات استفاده می‌کنید.
تبلیغات به ادامه فعالیت و ارائه خدمات باکیفیت و اخبار بروز کمک می‌کند.
لطفاً مسدود کننده تبلیغ را غیرفعال کنید و از اخبار بروز سایت لذت ببرید.