پیشبینی رایگان مسابقات فوتبال اروپایی
بارسلونامنچسترسیتیمنچستر یونایتدلیورپولآرسنالچلسی
داغ تــرین هاپیشخوان شخصیپیشبینی رایگان

زندگینامه فانتزی لیونل مسی

زمان ارسال : شنبه 23 آذر 1398
همه مردم شهر خود را برای کریسمس 1940 اماده می کردند که ناگهان خبری تکان دهنده در روزنامه ها چاپ شد.(ژنرال فرانکو پیروز شد)
برای بسیاری از ایالات اسپانیا این خبر، خبری عادی بود اما برای ما مردم کاتالونیا معنای دیگر داشت.
نیازی به گفتن حکومت مرکزی نبود،ما مرد ها آخرین بوسه ها را بر لب های همسرانمان گذاشتیم و جوان ترها بر دست های مادر پیرشان.
همه آماده بودیم،آماده ی مرگ برای ذره به ذره ی خاک سرزمین مادری،سرزمینی که صد ها سال برای پرچم و زبانش خون داده بودیم.مگر ما چه چیزی بیشتر از پدرانمان داشتیم؟آیا خونمان رنگی تر بود؟هرگز
حمله آغاز شد،ژنرال فرانکو با همکاری دوستان فاشیست خود تانک ها و جنگنده هایش را بر سر ما مردم ریخت.کاتالان های خوشبخت کشته شدند ،اما سرنوشت من این نبود.بعد از چند سال شکنجه روانی در اردوگاه های کار اجباری، در حالی که ذره به ذره وجودم بوی تعفن فاشیست ها را می داد، من را در مقابل جوخه اعدام قرار دادند.آن روز ژنرال هم آمده بود و با افتخار به ما کاتالان هایی که آخرین کلمات زبان مادری خود را هم فراموش کرده بودیم نگاه می کرد.اما در ذهن من یک جمله سالها به زبان کاتالانی تکرار می شد(قسم می خورم،قسم می خورم،روزی انتقام خواهم گرفت)
سرجوخه گفت آخرین جملات خود را بگویید.در حالی که هزاران لحظه ناب و بوسه های شیرین همسرم را به یاد آوردم از سلول به سلول بدنم فریاد زدم(انتقام خواهم گرفت)
آخرین خاطراتم صدای شلیک تفنگ ها بود...
دوباره چشم باز کردم،اما این بار در روزاریو،در سال 1987.چشمان مادرم سرشار از اشک بود ،چون دکتر ها گفته بودند فرزندش هرگز رشد یک انسان معمولی را طی نخواهد کرد اما برایم مهم نبود.
فوتبال بازی کردم چون چیز دیگری نداشتم.روزی از روز ها رکساچ بزرگ من را دید و از اطرافیانش پرسید ان کودک شش ساله چگونه با یازده ساله ها مسابقه می دهد؟دوستانش پاسخ دادند که من مریض هستم و نمی توانم رشد کنم.پائولو بزرگ از من پرسید دلت می خواهد در (کاتالونیا)زندگی کنی؟
ناگهان جمله ای در ذهنم نقش بست.(قسم می خورم،قسم می خورم،انتقام خواهم گرفت)در بارسلونا ابتدا دکتر ها مقدار زیادی از هورمون های مختلف به من تزریق کردند تا من حداقل مقداری به انسان های عادی نزدیک شوم.
اولین روزهای زندگیم در بارسلونا عجیب بود،با پسر های زیادی با اسم های کاتالان مانند سسک و ویکتور آشنا شدم،مطمئن بودم این افراد در انتقام من نقش زیادی خواهند داشت.
هر روز تلاش کردم تا برای روز موعود آماده شوم و حالا روز موعود فرا رسیده بود

سال 2007 دقیقا شصت سال بعد از قسم خوردن
بارها در مورد آن لحظه شنیده بودم و هزاران بار برای خودم مرورش کرده بودم،صد هزار کاتالان درد هشتاد ساله خود را فریاد می زدند.برای حمایت از باشگاهی آمده بودند که برای سالها تنها خانه امن آنها بود.
بازی شروع شد.ابتدا مادریدی های لعنتی گل اول بازی زدند اما بعد از آن بالاخره کارم را شروع کردم
بازی ادامه داشت مادریدی ها در حال پیروزی بودند و بازی در حال پایان.
جمله را دوباره مرور کردم(انتقام خواهم گرفت)
سه دقیقه باقی مانده است.پاس رونالدینیو بزرگ به من،فاصله زیادی تا دروازه دارم اما مهم نیست جلو خواهم رفت،اولین بازیکن را جا گذاشتم و وارد محوطه شدم ،حالا زمان شوت زدن و به پایان رساندن آرزو هشتاد ساله است،تکل راموس؟دست های کاسیاس؟هیچ کدام جلودار من نیستند...
و گلللللللللل،فریاد پیروزی کاتالان ها بر سر مادریدی ها!چه چیزی از این مهم تر؟ای کاش می توانستم روح فرانکو عوضی را در آن لحظه ببینم
همه یک فریاد می زدند:

tenim un nom el sap tothom:
Barça, Barça, Baaarça!
ما نامی داریم که همه آن را می شناسند:
بارسا، بارسا، بارسا!
اما این لحظه پایان انتقام من نیست،من سالها با جماعت مادریدی کار دارم
مهمانکاربر مهمان@Guest
از اینکه بارسا نیوز را انتخاب کردید متشکریم. به نظر می‌رسد شما از یک مسدود کننده تبلیغات استفاده می‌کنید.
تبلیغات به ادامه فعالیت و ارائه خدمات باکیفیت و اخبار بروز کمک می‌کند.
لطفاً مسدود کننده تبلیغ را غیرفعال کنید و از اخبار بروز سایت لذت ببرید.