اندکی شاعر دانشجوی پرستاریبه شبها شمع بزم افروز بودیمکه از روشندلی چون روز بودیمسراغی کن ز جان دردناکیبرافکن پرتویی بر تیره خاکیز سوز سینه با ما همرهی کنچون بینی عاشقی یاد رهی کن