واقعا بی معرفتی است که تیم ژاوی اینقدر زود زیر سوال ببریم . بله ، من هم قبول دارم که با همچین بازی نمی توان قهرمان شد اما بگذارید . بارسای ژاوی در خواب است اما وای به حال آن روزی که بیدار شود . زمان بدهید . یک هفته ، یک ماه و شاید هم یک سال . ما چه چیزی از هواداران وست هم کم داریم ؟ از هواداران ناتینگهام فارست چی ؟ صبر ! صبر جواب کلید بارسا است .
پرده دوم : قدم به قدم تا موفقیت 14 سال سن داشت که میلان بخاطر اندام شیشه مانندنش او را رد کرد . آکادمی گلوریا او را در آغوش گرفت . دو سال در انجا بود و سپس اینتر آمد . اینتر آمد تا از اشتباه میلان سود ببرد . سال 1924 بود که به آکادمی اینتر پیوست . به جایی رفت که همیشه آن را دوست داشت ، جایی که هوادارانش برای فوتبال جان می دهند . همانطور که در سرود اینتر آمد : برای گل شدن یک توپ جانمان را فدا می کنیم . جوزپه آمد تا نه تنها بلکه فدا کند ، تا تاریخ را عوض کند . #جوزپه_قهرمان
پرده اول : سختی جوزپه در میلان متولد شد . در سال 1910 . وقتی هفت سال داشت ، پدرش در جنگ جهانی اول از دست داد و تنها چیزی که از او برایش ماند یک تفنگ بود . پپینو سریعا با خیابان های میلان آشنا شد . جایی که برای فرسوده نشدن کفش هایش با پای برهنه به آن کلاف نخی شوت میزد . توپ هایش را با سنگ ریزه درست می کرد و به سختی به مادرش در مغازه میوه فروشی کمک می کرد اما او نباید نگران می بود . او آینده ای داشت که بقیه بچه ها خوابش را می دیدند . آینده ای حاوی از قهرمان بودن . #جوزپه_قهرمان
انگار که میدانست مرگ به پیشوازش آمده است . به نزدیکانش گفت که ابتدا خاکش کنند و سپس بگویند که رفته . قهرمان رفت . اسطوره رفت . مه آتزا رفت . پسر طلایی ایتالیا رفت . په په رفت . قبل از بازی پسکارا - اینتر . بعد از اینکه خبر مرگش پیچید ، گوینده استادیوم صدایش بلند شد : این ورزشگاه به افتخار بزرگترین فوتبالیست ایتالیا ، چوزپه مه آتزا نام می گیرد . و سپس یک دقیقه سکوت مرگبار . سکوت برای یکی از میلیون بچه ای که پدرش را در جنگ از دست داد .
هواداری یک تیم بستگی به شما ندارد . چیزی اس که با گوشت و خون شما ترکیب شده است . با افرادی که حتی نمی شناسی ، هم صدا می شوی و به زمین و زمان گیر می دهی زیرا تیم تو است . خنده. گریه . سوت . سوت . دوباره . دوباره و باز هم دوباره . تیمت نمی برد . قهرمان نمی شود اما باز هم طرفدارش باقی می مانی . نه اینکه نگذارنت . نه اینکه نخواهی اما نمی توانی . انگار که یک نیروی نامرئی شما را به تیمتان می کشد .
می روی ؟ برو . موفق باشی اما چندین سوال ازت می پرسم . کی بود که وقتی در جهنم بودی تو را بالا کشید ؟ کی بود که وقتی همه تو را نمی خواستند پشتت را خالی نکرد ؟ دمبله ، در فوتبال <<من>> وجود ندارد بلکه << ما >> اصل مطلب است . با << ما >> می توان بهترین ها را پایین کشید اما با << من >> نمی توان حتی ضعیف ترین تیم ها را برد . مثل بقیه آرزوی بدی برایت ندارم . هر جا می روی موفق باشی اما بدان که تنفر خیانت خیلی بدتر از تنفر عادی است .
او در 20 مارس 1990 در کنار زن زیبایش ، والنتیا و دو دختر خود ، ایرینا و النا به دنیا بدرود گفت . دنیا ، جایی بود که امثال یاشین از آن به عنوان صحنه نمایش استفاده می کردند . قبل از بازی دنیپرو شوروی و بنفیکا ، دقیقا شب قبلش بدرود را گفت . قبل از بازی خبر مرگش منتشر شد و اوزه بیو نیز که عضوی از کادر بنفیکا بود گریست. یاشین هنوز هم در بین ما است . در سکو های ورزشگاه دینامو ، با همان لباس های تیره اش و طرفدارنی که می خوانند : فقط یاشین ، فقط دینامو !
آن مرد افسانه بود . زمانی که همه می گفتند که او تمام شده است ، او به اولین دروازبان و تا مدت طولانی تنها دروازبانی است که توپ طلا گرفته است . او نه فقط نماد ورزش و رژیم کمونیسم بود بلکه شوقی بود که هزاران جوان به او نگاه می کردند . وقتی 1990 فرا رسید و یاشین که یکی از همان پا های جادویی اش را از دست داده بود و سرطان ول کن او نبود اما باز هم لبخند می زد . او جان خود را به سرطان باخته بود اما هنوز هم یاشین بود .
همان مرد بود که دو مدال طلا المپیک را به خانه برد ، همان مرد بود که با دست و پا هر توپی را مانند راکت برگشت میداد ، همان مرد بود که جلوتر از هموطنانش ، دنیا را تسخیر کرد . همان مرد بود که چندین خیابان و حتی قسمتی از استادیوم ورزشگاه دینامو را به افتخار نام بلند آوازه اش گذاشتند . همان مرد بود که اسطوره داسایوف و هزاران نوجوان دیگر شد . همان مرد بود که با لباس تیره اش ، عنکبوت سیاه شد . همان مرد بود که دو مجسمه در ورودی های دو استادیوم و یکی در ریو دو ژانیرو برایش ساختند .
فقط یاشین ، فقط دینامو ! این شعار برای مردی اختراع شد ، که بیشتر از اینکه شبیه یک دروازبان باشد ، شبیه معلم بود . قد کوتاه و کمی هم چاق اما همین مرد ، اولین و آخرین افسانه شوروی بود . کسی که وقتی پله در حال تاختن بود ، او همیشه حرف اول فوتبال بود . با دستانی مانند بتنی که بهترین نگهداری داشته است ، پاهایی که هیچ گاه خسته نمی شدند و شجاعتی که بعد ها ، مانوئل نویر از او تقلید کرد . او اولین سویپر کیپر جهان فوتبال بود.
به دمبله مي گوييم قدر نشناس ، انگار كه خودمان خيلي قدر چيز هايي كه داشتيم و داريم را مي دانيم . گاوي ديروز ستاره تيم بود الان براي هوادار ها لات كوچه خلوت است . بعد از آن واژه پفیوز یا خیانتکار به انریکه نمیاید . نه ، دمبله نمک نشناس نیست ، ما هستیم که حتی به کسی که سالیان سال عمر خود را به پای باشگاه گذاشت توهین می کنیم و سریع با وزش هر بادی ، جهت عوض می کنیم .
فرمین لوپز ، نام تازه در بارسلونا . دیشب بسیار معرکه بازی کرد . هر قدمی که بر می داشت واقعا اشتباهی از آن ندیدم . دفع توپ به موقع ، بازی تا پایان جان ، پاسکاری های فوق العاده و گلی که حتی کورتوا را نیز شکه کرد . در روز های آینده خیلی ها هستند که تو را با اساطیر گذشته مقایسه کنند اما خیلی ها مانند بنده بر این باور هستند که تو فرمین لوپز خواهی بود و نه اینیستا و ژاوی . ا
چی شد ؟ در آن شب جه اتفاقی افتاد ؟ آن شب 7-0 بنگلادش را برده بودیم و وقتی خبر به آن مردان دادند که کشورتان در حال جنگ با عراق است ، همه مصطرب شدند . دیگر کسی برایش مسابقات مهم نبود . چه اتفاقی اقتاد ؟ چطوری این همه بدبختی شروع شد ؟ آن از انقلاب و این یکی جنگ . همان شب بود که فوتبال ایران تقریبا 3 دهه به خواب عمیقی فرو رفت . خوابی که همه می گفتند : تیم ملی فوتبال ایران در همین خواب سکته می زند . #روزگاري_که_پادشاه_بودیم
همایون بهزادی که در آن زمان یکی از جوانان مکتب شاهین بود ، روزی بخاطر تحصیل و مدرسه بر سر تمرین ها دیر رسید . روز بعد برای جبران آن تاخیر ، زود از مدرسه خارج شد و بر سر تمرین ها آمد اما در آنجا دکتر اکرامی ، سیلی محکم بر او زد و بر او فریاد کشید : چه کسی به تو گفته بود که مدرسه ات را رها کنی ؟ بله ، شاهین اینطوری بود . خود دکتر اکرامی نیز معمایی حل نشده بود اما تنها چیزی که صدرصد از آن مطمئن هستم این است که او فوتبال ایران را ساخت . #روزگاری_که_پادشاه_بودیم
در هوا چند معلق زنی و جلوه کنی ای کبوتر نگران باشکه شاهین آمد
این شعر حافظ شاید زیاد شناخته شده نباشد اما بدون آنکه بدانیم نیمی از تاریخ فوتبال ایران را ساخت . زمانی که دکتر عباس اکرامی با همین شعر ، نام باشگاه خود را انتخاب کرد . باشگاهایی که فقط یک کلوب فوتبال عادی نبود . آنها مکتب خود را داشتند . اول اخلاق ، دوم درس و سوم ورزش . آن زمان شاهین با آمدنش دل میلیون ها نفر ربود و با رفتنش میلیون ها دل را شکست . #روزگاری_که_پادشاه_بودیم
درود و وقت بخیر خدمت به دوستان عزیز . متن جدید بنده در لینک قرار دارد و خوشحال می شوم اگر هر اشتباهی در متن بنده بود به بنده حقیر بگوید {: امیدوارم که لذت ببرید {: https://www.tarafdari.com/node/2328107
از اینکه بارسا نیوز را انتخاب کردید متشکریم. به نظر میرسد شما از یک مسدود کننده تبلیغات استفاده میکنید. تبلیغات به ادامه فعالیت و ارائه خدمات باکیفیت و اخبار بروز کمک میکند. لطفاً مسدود کننده تبلیغ را غیرفعال کنید و از اخبار بروز سایت لذت ببرید.