یادمه سال های اول زندگیم شهر مرزی پاکستان بودیم( سراوان)
زیاد امکانات نداشت
ی توپ بود خیلی از بچ ها میخاستن بگیرنش قیمتش گزون بود
پدر ما مرزبانه اون موقع حقوقش نسبت ب باقی اقشار بهتر بود
حقوق رو ک دادن رفتیم گرفتیم چشم ی محله دنبال توپه بود
خدا روز بد نده ۳ روز نکشید خراب شد و ی هفته گریه کردیم روش
از اون روز دیگ چیزیو ک یگی دیگ دوس داره نخواستم:)
و این شد ک سینگل ب گور شدیم