یه نیمچه شاعرِ شرور و عصبانی
تعبیر معلمی که دوسش داشتم
آقای قربانی
آبو باز کرد و
دندون مصنوعیو
انداخت توی لیوان
دارایی واقعیش اون بود
از زندگیِ ساخت ایران
باز نشست تا بازنشستگی
فرجی کنه توی قرضاش
باز نشد چشاش و گرههاش
جا موند از قلب و قرصاش
چرا گریهم گرفت؟
گیرم لنگ پنجاه تومنی
تو هم واسه شام
چرا گریهم نگیره
وقتی دستم بستهست
و بازه چشام